گوشیم که خراب بود با گوشی مادرم میومدم اینجابعدش حواسمو جمع میکردم حتما ببندم صفحه رو

خب ادرس ابنجا رو کسی نداره و کلا خبر نداره کسی از این وبلاگ نویسی و.

تا یه روز داشتیم توی حیاط گردو مغز میکردیم ،مامانم گفت اونا چی بود نوشته بودی تو صفحت خیلی ضایع بود  که تو بودی!!!

با حالت پوکر خاک بر سرم پرسیدم کدووووم؟؟؟

گفت همون که نوشتی مامانم نفرین کرد گوشیم خراب شد و اون که نوشتی

نوه ها وسایلمو خراب میکنن :|

یعنی خیلی شیک و مجلسی کل اون صفحه ی اول وبلاگو خونده:))

خدا رو شکر بلد نبود بزنه صفحه های قبل خدا رو شکر غرغرهامو از دانشگاه حذف کرده بودم

کلا حرف خاصی ندارم اینجا ولی حس مزخرفی بوود شدیداااا این  قضیه


چند نفرتون خبر دارن خانوادتون از وبلاگتونشاید و شلید از مکان امنتون؟



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها