یاد اون روزایی بخیر که بچه بودیم و خودمونو میزدیم به اون راه تا واقعا سوپرایز شیم

از اینکه میگفتن نیا تو این اتاق، فعلا کار داریم اینجا.بعد هی دلت بال بزنه اون اتاق چه خبره و از فضولی بترکی اما  همه کنجکاویت برمیخوره به پشت درای قفل و آدمایی که تو اون اتاق یکاری میکنن که تو نباید بفهمی

اما کم کم درا باز میشه و میبینی اتاق تزیین شده از کاغذ های رنگی و بادکنک. و یه سفره ی تولد کوچولو

اون موقع رو ابرایی انکار رو ابرا بپر بپر میکنی

کم کم هم مهمونا و بچ های هم سن و سال فامیلت جمع میشن و حالا هم عکس های یادگاری اون زمان با یه  پیرهن قرمز و موهای چتری:)

امروز سالگرد همون روزاس سالگرد تولد:)

دم همه ی دوستای عریزی که یادشون بود گرم خیلی ممنونم ازتون دوستان بیانی جان:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها