من و دختر عمه هم سنیم

با سه ماه اختلاف سنی که اون بزرگتره

تو بچگی خیلی با هم خوب بودیم بهمون میگفتن دوقلو ها افسانه ای!

همون زمان آقاجون خدا بیامرز  مریض بود خیلی زیاد

ما هم خونشون بودیمنمیدونم بزرگترا راجب چی میخواستن صحبت کنن به  شوخی به من و دختر عمم گفتن برین یکم نخود سیاه بخرین و بیاین

ما هم خوشحال از این که بزرگ شدیم و بهمون میگن برید خرید رفتیم!

اما خب

از کجا بخریم؟

اول رفتیم دم یه خرازی گفتیم آقا نخود سیاه دارین؟؟

اونم  یکم نگامون کرد بقیه مشتری هاش یکم خندیدن  و فروشنده نامردی نکرد  اخم کرد و گفت من ندارم ولی  اون میوه فروشی فروشیه داره!!

ما هم دوتایی رفتیم دم میوه فروشی یادم نیست چه اتفاقی افتاد هر چی بود خوب نبود!! رفتار خوبی نکرد:|

برگشتیم خونه شون و گفتیم هیچ کس نداشت

گفتن چی؟

گفتیم نخود سیاه دیگه!!

از اون جا بود که نا امید شدن کلا ازمون:))

همینقد ساده!همینقدر

:|


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها